ناگفته هایی از وضعیت دانشجویان پزشكی در ایران

آنی غذا: «ادیكشن (اعتیاد)، بین دانشجوهای پزشكی رایج است»؛ این را یك پزشك متخصص داخلی می گوید كه مشغول گذراندن «طرح» در یكی از بیمارستان های تهران است.

او ادامه می دهد: «دانشجویان پزشكی فكر می كنند می دانند با بدن خودشان چه كار می كنند. این طبعیت پزشك بودن است. از جایی به بعد شما بدن را مثل یك دستگاه می بینید و به چیزهایی مثل عوارض طولانی مدت یا اینكه كاری كه با بدنتان می كنید چه تاثیری روی دیگران دارد فكر نمی كنید. فقط به این فكر می كنید كه كاری كه از شما خواسته شده را طوری انجام دهید كه دردسر بعدی نداشته باشد؛ برای این هم باید روی پا باشید، حالا به هر روشی.»

آماری وجود ندارد كه «مصرف قرص»، «داروهای مخدر» و «الكل» در بین دانشجویان پزشكی را حتی به صورت تخمینی برآورد كرده باشد اما از هر پزشكی كه سراغ بگیرید، اقلا می تواند یك نمونه از این چنین رفتارهایی را برایتان تعریف كند. دكتر حسین كرمانپور كه مدتی مسئول اورژانس یكی از بیمارستان های تهران بوده است، در اینباره می گوید: «در طول دوران كاری ام، نمونه های زیادی از سوءمصرف چه بین دانشجویان و چه در میان پزشكان كادر بیمارستان و حتی اساتید دانشگاه دیده ام. حتی پزشكان بسیار مشهور هم گاهی در دام چنین رفتارهایی می افتند. «مصرف» در ابتدا به نظر كنترل شده می آید. بویژه كسانی كه سواد پزشكی دارند، فكر می كنند از پس كنترل كردن مساله برمی آیند اما همیشه چنین نیست.»

مصرف مخدر و دارو، البته تنها یكی از بحران های حال حاضر جامعه پزشكان و دانشجویان پزشكی در كشور است. «خودكشی»، واكنشی بمراتب رادیكال تر به وضع روزگار است. متاسفانه آماری از خودكشی «دانشجویان و كادر درمانی» هم وجود ندارد. دكتر ایرج حریرچی، قائم مقام وزیر آموزش و پرورش البته تایید می كند كه «به تبع نرم جهانی، در ایران هم خودكشی در بین دانشجویان پزشكی بویژه در مقطع تخصص بیشتر از خودكشی در بین دانشجویان رشته های دیگر است» و همزمان معتقد می باشد كه «تعداد كسانی كه خودكشی می كنند آنقدرها زیاد نیست»؛ اما بعضی از كسانی كه حاضر شدند در این مورد گفت و گو كنند، شهادت می دهند كه مساله چندان پیش پا افتاده نیست.

یكی از اعضای خانواده یك دانشجوی پزشكی مشغول كار در یكی از بیمارستان های غرب كشور كه چند ماه پیش دست به خودكشی زده است، در این مورد می گوید: «فكر كن كه سی سالت شده باشد، با زنت از شهر خودت مهاجرت كرده باشی به یك شهر پرت و دورافتاده كه حتی زبان مردمش را نمی دانی، مجبور باشی چند روز پشت سر هم كشیك بدهی، با آدم هایی كه هیچ احترامی برایت قائل نیستند سر و كله بزنی، غذای بیمارستان را بخوری كه اصلا مشخص نیست چی در آن می ریزند، پولی كه درمی آوری كفاف خرید یك دست لباس را هم ندهد، بیرون از بیمارستان همه بهت طوری نگاه كنند كه انگار حقشان را خورده ای یا به آنها بدهكاری، همه بخواهند همه چیز را دولا پهنا بهت بیندازند و تازه هنوز ده سال دیگر باید این طوری كار كنی تا شاید بتوانی یك روزی نان بخور و نمیری از كنار دو شیفت كار در بیاوری. وقتی همه آدم های هم سن و سالت زندگی شان را ساخته اند و در میانسالی به سفرهای خارجی شان فكر می كنند، تو باید با درد و مرض های بیماستانی ات و بی پولی و نداری و خستگی دائمی ات تازه به دنبال بچه دار شدن باشی. همه نمی توانند این فشار را تحمل كنند. بعضی ها كه زمینه اش را دارند ترجیح می دهند خودشان را از بازی بكشند بیرون؛ یك نفر مثل برادر من، شروع می كند به قرص خوردن، یك نفر مثل یكی از همكاران هم دوره اش، خودش را از پشت بام بیمارستان می اندازد پایین و هر دوشان البته الان تحت مراقبت پزشكی هستند اما این وضعیت منصفانه نیست.»

«بیرون كشیدن از بازی» همیشه خودكشی نیست. هر چند باز هم آمار قابل دسترسی در این مورد وجود ندارد اما حدودا تمام دانشجویان و پزشكانی كه هنوز مشغول تحصیل هستند می توانند حداقل یك همكلاسی شان را نام ببرند كه عطای «متخصص شدن» یا حتی «پزشك شدن» را به لقای آن بخشیده و ترجیح داده با انصراف دادن از ادامه تحصیل، مسیر زندگی اش را تغییر دهد. دكتر حریرچی در این مورد هم معتقد می باشد كه «جای نگرانی نیست. همه كسانی كه فكر می كنند از پس كاری برمی آیند قرار نیست تا ابد در آن حرفه باقی بمانند. در همه رشته ها همین طور است كه درصدی از ورودی ها موفق به انتها تحصیلاتشان نمی شوند یا ترجیح می دهند آنرا رها كنند و به سراغ كار دیگری بروند. در پزشكی هم وضعیت همین است».

این تصمیم هر چند شایع است اما فشار آن بسیار زیاد است. یك دانشجوی انصرافی تخصص زنان در اینباره می گوید: «همه شما را دكتر صدا می كنند. همه انتظار دارند در برنامه ای كه برای شما ریخته شده قدم به قدم و سر به زیر و آرام پیش بروید. هیچ كس نمی تواند قبول كند كه یك دانشجوی تخصص، «انصراف» بدهد. قبول شدن برای تخصص حداقل یك سال زمان می خواهد. پس از یك سال درس خواندن سخت، وقتی وارد بیمارستان می شوید، می بینید جهنم است؛ از جهنم هم بدتر است. حرف هایی می شنوید كه هیچ گاه فكرش را نكرده بودید، با آدم هایی كار می كنید كه می خواهند شما را بدرند و تكه تكه كنند، باندبازی وحشتناك است، انگار در پادگان كار می كنید. توقع دارند اطاعت بی چون و چرا كنید. همه چیز را تحمل كنید و تن به چیزهایی بدهید كه هیچ گاه فكرش را هم نمی كردید. اگر بخواهید انصراف بدهید چه؟ همه می ریزند سرتان كه «دیوانه شدی؟»، «نازك نارنجی تشریف داری»، «لیاقت نداشتی»، «سهمیه ای بودی» و… و تازه اینها سوای فشاری است كه خانواده به آدم وارد می كنند به جهت اینكه انتظار داشتند اوضاع طور دیگری پیش برود ولی تصمیم شما خلاف نظر آنها بوده است.»

انصراف دانشجویان می تواند تبعات روحی بسیاری برای خود دانشجویان و البته خانواده های آنها به دنبال داشته باشد اما احیانا فشاری كه به آدم ها وارد می كند، از فشار تحویل گرفتن یك جسد بی جان، بیشتر نیست. همین چند وقت پیش، یك دانشجوی تخصص در یكی از بیمارستان های تهران، پس از چند روز شیفت كاری مداوم، در خانه به خواب رفت و دیگر بیدار نشد! مرگ و میر جوانان، تنها مختص دانشجویان پزشكی نیست اما دانشجویان این رشته به علت شرایط كاری ای كه دارند اعتقاد پیدا كرده اند كه بیشتر از دیگران قربانی مرگ های ناگهانی در جوانی هستند. تحقیقات دانشگاهی هم نشان داده است كه «توالی» كاری دانشجویان در مقطع «رزیدنتی» احتمال بیمارشدن، افسردگی و پیری زودرس آنها را نسبت به كسانی كه شیفت های كاری ۲۴ و ۳۶ ساعته ندارند و استرس سیستم درمان را تحمل نمی كنند، بیشتر می كند.

برای خانواده ای كه فرزندش را به امید پس گرفتن «پزشك متخصص» به سیستم آموزش پزشكی كشور سپرده است، پس گرفتن یك جنازه اووردز كرده، یا خودكشی كرده از بیمارستانی كه قرار بوده دانشگاه باشد یا روبه رو شدن با جسد بی جانی كه قرار بوده بامداد از خواب بیدار شود اما نشده، ضربه ای چنان شدید می باشد كه نمی توان از تحمل نشدنش گلایه نمود. حالا باید پرسید مگر در بیمارستان ها و سیستم آموزش پزشكی كشور چه خبر است كه «ادیكشن» در آن عادی شده، «افسردگی» در آن شایع است، نمونه های «انصراف» در آن فراوان است و «خودكشی» و «مرگ زودرس» همكاران، روی سلامت روان آنها كه ماراتن را ادامه می دهند سایه انداخته است؟

«امیرحسین»، دانشجوی سال یك رزیدنتی جراحی اعصاب در یكی از بیمارستان های تهران، در اینباره می گوید: «آدم اولش اصلا فكر نمی كند كه دارد وارد چه چیزی می شود. رزیدنت سال یك، بدبخت ترین است. همه كارهای بخش به عهده سال یك است؛ بردن بیماران برای تهیه عكس و اعمال تشخیصی، مشاوره دادن، ویزیت اورژانس، ویزیت درمانگاه، وقت و بی وقت، بامداد و شب، نصف شب و…. رزیدنت سال یك گاهی هفته ها از بیمارستان بیرون نمی رود. برای خود من پیش آمده، شیفت هایم ۳۶ ساعتی است. بعد چیف رزیدنت با كوچك ترین اشكالی كه ببیند، شیفت اضافه می زند. كافی است یك شیفت اضافه در هفته بخورید تا یك هفته تمام از بیمارستان بیرون نروید. تازه وقتی بیرون می روید مگر به چه كاری می رسید؟ در تمام یك سال گذشته، فقط توانسته ام یك دفعه سینما بروم و در یك عروسی شركت كنم. غیر از این، فقط پس از شیفت خودم را به خانه می رسانم، دوش می گیرم، شام می خورم و می خوابم. فقط همین. گاهی در یك روز در بخش بیشتر از ۲۰ كیلومتر راه می روم. تمام مدت سر پا هستم. در ۲۴ ساعت بیشتر از سه چهار ساعت فرصت خوابیدن ندارم. همه اینها احتمال اشتباه كردن را بیشتر می كند. اشتباه هم كه می كنید، شیفت اضافه می خورید! البته همه می گویند از سال دوم به بعد راحت می شود اما خیلی ها تا سال دوم دوام نمی آورند. هم ورودی های من، سه نفر بودند كه دوتایشان پیش از تمام شدن سال اول انصراف دادند، یعنی نیمی از قبولی ها نتوانستند شرایط را تحمل كنند!»

خوش شانسی امیرحسین البته این است كه خانواده اش ساكن تهرانن است و از این نظر یك قدم از هم دوره ای های دیگرش جلوتر است. «مهدی» كه حالا چیف رزیدنت بخش جراحی یكی از بیمارستان های تهران است درباره تجربه خودش می گوید: «از سال ۸۶ تاكنون یعنی از زمانی كه وارد دانشگاه شدم تا امروز، در سال بیشتر از دو هفته نتوانسته ام پیش پدر و مادرم باشم. این فقط وضعیت من نیست. اغلب دانشجوهای پزشكی چنین وضعیتی دارند. كار آنقدر سنگین است و درآمد آنقدر كم است كه واقعا هیچ تحركی ممكن نیست. زیر همین فشار از میان هم دوره ای های من، یك نفر در دوران پزشكی عمومی گرفتار جنون شد و ناچار شد درس را رها كند، یك نفر دیگر در اوج جوانی سكته كرد و مرد، چند نفری هم انصراف دادند و عطایش را به لقایش بخشیدند. فقط این نیست كه آموزش سخت باشد چون اگر آینده روشن باشد آدم به هر حال سختی را تحمل می كند اما پیش روی ما چه چیزی هست؟ پس از حد اقل دوازده سیزده سال درس خواندن، آن هم با این فشار كاری و به دوش كشیدن اضافه بار سیستم سلامت، تازه باید دو سال در بدترین مناطق آب و هوایی و در دورترین فاصله از خانواده هایمان طرح بگذرانیم. پس از آن هم اگر بخواهیم به شهرهای بزرگ تر برویم باز شانس چندانی نداریم. یك پزشك متخصص به جهت اینكه بتواند زندگی اش را بگرداند، باید حداقل چهار پنج سال پس از طرحش هم در مناطق دورافتاده و بد آب و هوا بماند، دو شیفت یا حتی سه شیفت كار كند، تازه برای یك زندگی معمولی، نه یك زندگی ایده آل. متاسفانه بچه ها هنوز به تصور بیست سی سال پیش در دانشگاه، پزشكی را انتخاب می كنند یعنی زمانی كه پزشكی برای خود شأن و شخصیت داشت و درآمد آن به صورت قابل توجهی بالاتر از مشاغل دیگر بود. الان دیگر این طور نیست. فشار اجتماعی به واسطه آن گروه از پزشكانی كه اندك هستند اما درآمدهای آنچنانی دارند به قدری زیاد است كه واقعا تحمل آن سخت شده است. همه هم مدعی خطای پزشكی هستند یعنی وضعیت كاملا غیرقابل تحمل است. این را بگذارید كنار اینكه وقتی برای تخصص امتحان می دهید و قبول می شوید، رضایت نامه ای را امضا می كنید كه در آن حق هرگونه شكایت از شرایط كاری تان را از خودتان سلب می كنید یعنی بابت هیچ كدام از مسائلی كه در جریان آموزش برای شما پیش می آید، از شیفت های غیرمنصفانه گرفته تا خشونت های دیگر، مشكلات سیستم و مانند آن به هیچ كس نمی توانید شكایت كنید. طبیعی است كه در این شرایط یك فشار اضافه می تواند منجر به خروج از خط شود. حالا هر كس به طریقی تصمیم می گیرد كه چگونه از این مسیر بیرون رود.»

شرایط كاری سخت، انتظار بسیار زیاد از اینترن ها و رزیدنت ها به جهت اینكه بار كارهایی كه هیچ كس به آنها نمی رسد را به دوش بكشند و بعد، كلاس های آموزشی كه باری روی بار كار روز و شب است، همچون مواردی است كه «امیر»، رزیدنت قلب در یكی از بیمارستان های غرب كشور در مورد تجربه اش درباب آن می گوید: «یك شب بیمار بسیار بدحالی داشتم كه به خاطرش مجبور شدم سه بار با پزشك آن كال بخش تماس بگیرم. مو به مو دستورات را اجرا كردم اما بامداد روز بعد در جلسه مورنینگ وقتی گزارش را جلوی دانشجوهای سال پایین و كادر بیمارستان ارائه كردم، استادم در جمع بندی كاری كه كرده بودم گفت «ر… ی، بو می دی». از آن ماجرا چند هفته گذشته اما هنوز وقتی در راهروهای بیمارستان راه می روم احساس می كنم از اینترن و پرستار گرفته تا حتی كاركنان خدمات به من می خندند. همه از اینكه استاد چطور من را جلوی یك كلاس دانشجو شست و پهن كرد خبر دارند. من ۳۵ ساله ام، مدت ها رئیس یك درمانگاه بوده ام، دو تا بچه كوچك دارم كه باید با حقوق رزیدنتی كه به دو میلیون تومان نمی رسد از آنها نگهداری كنم، زن و بچه ام در تهران زندگی می كنند و خودم هر هفته جمعه شب راه می افتم می روم بیمارستان و اگر خوش شانس باشم می توانم پنجشنبه برگردم و سری به بچه هایم بزنم. بعد هم در جلسه مورنینگ وقتی گزارش می دهم باید شاهد چنین رفتارهایی باشم كه اصلا مختص من نیست. خیلی ها در بیمارستان های دیگر، با پزشكان بداخلاق تر تجربه های بدتر از این هم داشته اند اما همه ما ترجیح می دهیم بگوییم كه اینها اخلاق شخصی استادهاست و نه یك چیز عمومی؛ ضمن اینكه ساز و كاری برای شكایت از این وضعیت وجود ندارد. تازه اگر جرات كنید و شكایت كنید، تمام بیمارستان را با خودتان دشمن كرده اید!»

در میان پزشكان عمومی، مساله تنها شنیدن حرف های ناخوشایند از اساتید نیست، كار می تواند به جاهای باریك تری هم بكشد. «مهسا»، اینترن یكی از بیمارستان های تهران می گوید: «درست مثل اینكه بچه ها در حیاط مدرسه تیم و دسته دارند و هر كسی با یكی خوب است و با یكی بد، در اینترنی هم همین اتفاق می افتد. كافی است كسی كه بالای سرت ایستاده از تو خوشش نیاید یا یك جایی جوابش را سربالا بدهی یا به نظرش بیاید كه از زیر درس خواندن یا انجام دادن كارهایی كه باید انجام بدی در می روی، آن وقت دیگر نمی گردد درستش كرد. خیلی وقت ها بچه ها حاضرند هر كاری بكنند، حتی كارهایی كه وظیفه شان نیست را هم انجام بدهند به جهت اینكه خودشان را شیرین كنند و بتوانند بعدا ازش استفاده كنند یا فقط نگرانی كمتری داشته باشند، مثلا ممكنست از اینترن بخواهند مریض را شیو كند در حالیكه این وظیفه ما نیست كه این كارها را انجام دهیم یا كارهای چرك تر از این بخواهند و بچه ها به خاطر اینكه قدرتی ندارند و نمی توانند به كسی اعتراض كنند قبول كنند و آن كارها را انجام بدهند. طبیعتا شرایط برای دخترها سخت تر است.»

همه پزشكانی كه برای تهیه این گزارش با آنها مصاحبه شده البته موافق نیستند كه وضعیت در آموزش پزشكی «بسیار وخیم» است. «رضا»، متخصص بیهوشی در یكی از بیمارستان های تهران می گوید: «همه تجربه برخوردهای تند از استاد را دارند. طبعا این چیزها در آموزش پزشكی بیشتر است چون به هر حال ما با جان مردم سر و كار داریم ولی این طور نیست كه استادها یا چیف رزیدنت یا كلا كسی كه مسئول است همیشه یك آدم غیرقابل تعامل باشد كه عمدا می خواهد شرایط را پیچیده كند یا به بچه ها سخت بگیرد. البته طبعا كسانی هم هستند كه بداخلاق هستند یا از حدود ادب خارج می شوند یا چیزی را كه یك دانشجوی آفتاب مهتاب ندیده كه تمام زندگی اش، خانه، مدرسه و كلاس كنكور بوده بی تربیتی می داند را بی تربیتی یا توهین تلقی نكنند. به هر حال، این چیزها در آموزش پزشكی وجود دارد و نباید آنرا تعمیم داد.»

«هاشم»، چیف رزیدنت ارتوپدی در یكی از بیمارستان های تهران می گوید: «نمی توانم بگویم آموزش پزشكی كار راحتی است. كسانی كه انصراف می دهند یا خودكشی می كنند یا معتاد می شوند، احیانا همان كسانی هستند كه با سهمیه و به ضرب و زود وارد رشته پزشكی شده اند و توان این كار را نداشته اند. نباید در این مورد نگران بود چون این مسائل عمومیت ندارد. باید در نظر گرفت كه بچه ها سال به سال نسبت به گذشته كم سوادتر و مدعی تر می شوند. بنابراین اساتید چاره ای جز برخوردهای تند و تنبیه كردن ندارند. تازه با این همه سخت گیری همه از آموزش پزشكی نالان هستند و مدام از بی سوادی پزشكان گلایه می كنند. اگر این سخت گیری ها و تندی ها نباشد دیگر همان دو صفحه درسی كه می خوانند را هم نمی خوانند.»

نظر این پزشك البته مخالفانی هم دارد. مثلا «مهدی» می گوید: «كسانی كه تا رزیدنتی رسیده اند، یعنی شب كاری و جو سنگین و خیلی از ناملایمات دیگر آموزش پزشكی را تحمل كرده اند و این طور نیست كه به علت سختی ای كه برای آن آماده نبوده اند ناچار به انصراف یا درگیر مسائل سلامت روان بشوند. باید بپذیریم كه این وضعیت آموزش عادلانه نیست. یك رزیدنت سال یك، ممكنست در هفته ۱۲۰ تا ۱۴۰ ساعت در بیمارستان باشد در حالیكه در استانداردهای اروپایی این زمان بیشتر از ۳۰ ساعت نیست. در استاندارد آمریكایی كه تازه فشار زیادی به دانشجویان وارد می كنند، این زمان بین ۶۰ تا ۸۰ ساعت است و تحقیقات نشان داده كه همین بازه زمانی چقدر برای سلامتی دانشجویان خطرناك می باشد و چه تاثیرات بلندمدتی بر زندگی شخصی و حرفه ای آنها دارد. در نظر بگیرید كه محیط بیمارستان بسیار بیشتر از هر محیط دیگری مستعد بروز خشونت است چون بیماران و همراهان آنها هیچ كدام در شرایط عادی نیستند و همه آماده اند با كوچك ترین تلنگری منفجر شوند. این فشار می چرخد و یك جایی هم روی سر دانشجو آوار می شود. در ایران شرایط نه تنها بهتر نمی گردد بلكه مدام بدتر می شود. تمام بار طرح ارتقای سلامت عملا روی دوش دانشجویان پزشكی بوده است. اینترن و رزیدنت بسیار بیشتر از آن چیزی كه وزارت بهداشت مدعی است برای آموزش آنها هزینه می كند، برای سیستم سودآوری دارند. فقط ساعت های كاری ما را در نظر بگیرید، اگر قرار بود وزارت كار به ۱۴۰ ساعت كار در هفته حقوق بدهد، این حقوق چقدر می شد و الان حقوق ما چقدر است؟ تمام پولی كه می گیریم به اندازه باری كه در یك هفته از دوش سیستم سلامت برمی داریم نیست و تازه به همه اینها باید اضافه كنید كه با بیشترشدن خستگی احتمال اشتباه ما بیشتر می شود، سلامت خودمان به خطر می افتد و تصویر آینده مان هم چندان روشن نیست.»

راه حل هایی البته وجود دارد كه از دانشجوها و اساتید دانشگاه ها گرفته تا برنامه ریزان سیستم آموزش پزشكی و غیرپزشكی از آن اطلاع دارند. پزشكانی كه برای تهیه این گزارش با آنها صحبت شده است می گویند جدا كردن سیستم آموزش از درمان، افزایش ظرفیت پذیرش رشته های پزشكی، افزایش درآمد رزیدنت ها و كاهش فشار و ساعت های كاری آنها، اضافه كردن واحدهای مدیریت و سلامت روان به برنامه درسی پزشكان، اضافه كردن مراقبت های سلامت روان به برنامه آموزش پزشكی و از همه مهم تر آموزش عمومی برای كم كردن میزان «بیمار شدن» مردم به نفع «بهبود سبك زندگی» و در پیش گرفتن «سبك زندگی سالم» برای كاهش فشار بر بخش درمان، می تواند برخی مسائل امروز سیستم آموزش و درمان كشور را برطرف كند. قائم مقام وزیر بهداشت معتقد می باشد «الزامی شدن گرفتن تست های سلامت روان قبل از ورود به همه رشته های پزشكی و شغل تلقی كردن دوره آموزش دستیاری» می تواند قسمتی از مشكل را كه از نظر او «آنقدرها هم حاد نیست» برطرف كند، حمایت های مادی و معنوی بیشتری برای دانشجویان فراهم آورد و از فشار فعلی بكاهد اما وزارت بهداشت هنوز نه «برنامه» مشخصی برای حركت به این سمت دارد، نه پیش بینی درباره «هزینه»های اضافه شدن چنین حمایتی از دانشجویان. دكتر حریرچی می گوید وزارت بهداشت می خواهد به صورت «تدریجی» به این سمت حركت نماید.

پ. ن: خانواده بعضی از دانشجویان پزشكی با ادعای وجود برخی «فشارهای اجتماعی»، حاضر به گفت و گو و مشاركت در تكمیل این گزارش نشدند.

منبع: